loading...
عاشق ومعشوق
رز بازدید : 17 دوشنبه 25 فروردین 1393 نظرات (4)

رسیدند خونه................
-رزی چی بخوریم؟(رزی همون رزیتا!)
-نمیدونم...

-اممم بذاربرم ببینم چیزی توی یخچال هس یانه...
-برووووووووو
رزیتا میره سمت یخچال... یخچال رو زیر رو میکنه تایه بسته نودل پیدامیکنه...
-رز امروز رو باید بانودل سرکنیم...عصری باید بریم خرید...چیزی توی یخچال نداریما...
-خیلی خب...درستش کن بیارکوفت ...تاعصری یه فکری بکنیم..
نودل رومیخورن...وبه سمت اتاقشون میرن...خونشون دوبلکس بالا4تا اتاق وپائین پذیرائی و آشپزخونه بود...ولی رز و رزیتاتوی یه اتاق تخت دونفره پیش هم میخوابن....
-رز...رز...
-ها؟
-من خوابم نمیگیره توهم نخواب باش؟
-وااااای ولم کن رزیتا...خوابم میاد
-آغا یعنی چه؟یه روز بخاطرآجیت نخوابی چی میشه؟
-خیلی اتفاق می افته...زیرچشمام پف می کنه...نمیتونم عصری چشمام روبازنگه دارم..پس بذارآجیت کپه ی مرگشو بذاره خب؟
-باش...
وقتی که رزچشماشو میبنده رزیتا ازتخت میندازش پائین....رز باشدت برخورد میکنه به زمین....چشماشو به سرعت بازمیکنه...رزیتا روی تخت نشسته وبراش زبون درمیاره...
-رزعزیزم الان به من چه حسی داری؟؟؟
رز میره روی تخت وبالشتی که پیشش بود رو پرت کرد سمت رزیتا...دقیقا خورد توکله رزیتا...رزیتا هم بابالشت رفت روی سر رز........دقیقا همش رو روی صورتش گذاشته بود...بعدچندثانیه برداشت...
-دیوونه داشتم خفه میشدم!!!
-واقعا؟؟؟؟؟؟هوراااااااا
-مرض

***********************
آدام:هووووووی زشتو به اون دوتادخترخوشکلانگفتیم برادریم ها...
-کدوما؟
-بابا رز ورزیتا...
-ها...وااااااااای رزخیلی نازه....
-رزیتا خوشکل ترشه....
-نخیر
-آره
-بهت گفتم رز خوشکلتره بگوچشم داداشی...
-بروبابا...وقت گیراوردی....
-بامنی؟
رفت سمت آدام...وشروع کردن به بزن بزن...

*********************
-رزیتااااااااااااااا تخت رو جمع کن...
-به من چه؟؟من غذاروحاضرکردم توباید اتاق روتمیزکنی
رزیتا میره سمت در...میره بیرون دستشو میذاره روی دستگیره نیم بازش میکنه میگه
-روز خوبی داشتی باشی خانوم رز..........
ادامه داردددددددددددددددد...............

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط Feri Lambert در تاریخ 1393/01/25 و 23:12 دقیقه ارسال شده است

بخدا داره گريم ميگيره...رز....رز يه چيزي بگوتانمردم...خوبيييي؟؟؟؟؟رز.....
پاسخ : نه..اصلا خوب نیستم...بابام خیییلی دعوام کرد..

این نظر توسط Feri Lambert در تاریخ 1393/01/25 و 22:57 دقیقه ارسال شده است

ررررززززز؟؟؟؟؟؟؟؟؟خوبي؟؟؟؟تاسکته نکردم يه چيزي بگوووووو...ررررزززز
پاسخ : جلو خونریزی گرفته شد

این نظر توسط Feri Lambert در تاریخ 1393/01/25 و 22:54 دقیقه ارسال شده است

هيچوقت ديگه به خودکشي يااين چيزاي احمقانه فکر نکن...باشه؟
پاسخ : هرچی نفسم بگه

این نظر توسط Feri Lambert در تاریخ 1393/01/25 و 22:29 دقیقه ارسال شده است

اوه اوه چه ميدون جنگيه.....عالي بود
پاسخ : مرسی...دعوا دعواهه....میییییییییییییسیییییییییییی


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 57
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 9
  • بازدید سال : 15
  • بازدید کلی : 95